جدول جو
جدول جو

معنی مهر خم - جستجوی لغت در جدول جو

مهر خم(مُ رِ خُ)
کنایه از سکوت و خاموشی است. مهر جم نیزآمده است و مهر فم هم، و این اخیر صحیح است یعنی مهر دهان. (از برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرخ
تصویر مهرخ
(دخترانه)
ماهرخ، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، ماهرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهردخت
تصویر مهردخت
(دخترانه)
دختر خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرام
تصویر مهرام
(پسرانه)
رام شده ماه، ماه آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
در دستور زبان کلمه ای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند، ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
سخت پیر و کلانسال گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرمه. هرم
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
ماکیان بیضه در زیر بال گرفته. (منتهی الارب). راخم. مرخمه. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ارخام. رجوع به ارخام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَخْ خَ)
دم بریده. (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ترخیم. رجوع به ترخیم شود، در دستور زبان، کلمه مرخم آن است که حرفی یا حروفی از آخر آن بیندازند و دنبالۀ آن را قطع کنند، مانند رفت و آمد که مرخم رفتن و آمدن است.
- اسم فاعل مرخم، اسم فاعلی که علامت فاعلی یعنی ’نده’ از آخر آن افتاده باشد و این در موردی اتفاق میافتد که اسم فاعل با کلمه دیگری ترکیب شود و اسم فاعل مرکب سازد، مانند بادیه پیما و راهرو و دلنشین و دلگداز و پاکباز که به ترتیب صورت مرخم این ترکیبات است: بادیه پیماینده، راهرونده، دلنشیننده، دلگدازنده، پاکبازنده.
- اسم مفعول مرخم،اسم مفعول معمولاً مرکبی است که یک حرف ’ه’ یا دو حرف ’ده’ یا سه حرف ’یده’ از آخر آن افتاده باشد، مانند سایه پرورد، خانه سوز، ورشکست که به ترتیب صورت مرخم این کلماتند: سایه پرورده، خانه سوزیده، ورشکسته.
- مصدر مرخم، کلمه ای را گویند که ’ن’ علامت مصدر از آخر آن افتاده باشد و معنی مصدر را افاده کند، مانند: دررفت (راه دررفت) ، آمد و شد (راه آمد و شد) ، خورد (بیش از این نتوان خورد) ، که صورت مرخم این مصادر است: دررفتن، آمدن و شدن و خوردن.
- منادای مرخم، در عربی کلمه منادی را که حرف آخر آن انداخته شده باشد بجهت تخفیف منادای مرخم گویند. (از غیاث اللغات). مانند: یا ’حار حمدان’ که صورت مرخم یا حارث حمدان است.
، نرم گردانیده شده. (غیاث اللغات). نرم شده. نازک و رقیق و لین شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). نعت مفعولی است از ترخیم. رجوع به ترخیم شود، جائی که با رخام یعنی سنگ مرمر فرش کرده باشند. با مرمر فرش کرده: و بیشتر سراها و خانه های مردم مرخم است. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 48)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَخْ خِ)
نرم کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترخیم. رجوع به ترخیم شود، سخن گوی خوش نما. (ناظم الاطباء) ، سنگ تراش. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی آخر مرخّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ خِم م)
بر پهلو خوابیده، پرخشم و متکبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، جوان نیکوبدن تمام اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ جَ)
مهر سلیمان. (آنندراج). مهر جمشید. خاتم و انگشتر جمشید. در حقیقت مراد از آن خاتم سلیمان است. در اسطوره های ایرانی بعد از اسلام سلیمان و جمشید تخلیط شده اند. صاحب آنندراج آرد: گویند مهری بود که بر آن نقش اسم اعظم بود:
خدنگت مرغ پرنده است و اسپت باد پوینده
مطیعت گشت مرغ و باد، گویی مهر جم داری.
امیرمعزی.
رجوع به خاتم جم و خاتم سلیمان و مهر سلیمان شود
لغت نامه دهخدا
(مَهْ رُ)
ماه رخ. که دارای رخساری چون ماه است، مجازاً، زیبا. خوب روی:
از مه رخ من شدی خبرپرس
ها مه رخ مهربانم این است.
نظامی.
ساقی چو یار مه رخ واز اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مِ بُ)
آزادکردۀ مهر. نجات دادۀ مهر. در بیت ذیل تعبیری است از شراب انگوری:
از آن ماه پروردۀ مهربخت
که از ماه تن دارد از مهر جان
چو بر کف گرفتیش گویی مگر
همی بر سخن بشکفد ارغوان.
؟ (از تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ مُ)
مهری که از موم سازند. (آنندراج). مهر و موم. رجوع به مهر و موم ذیل مهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مه رخ
تصویر مه رخ
خوبروی و زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خم
تصویر پر خم
درهم پریشان، پرشکن پر پیچ پرتاب پرناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
دم بریده، کاهیده در دستور پارسی، آژیانه (سنگفرش)
فرهنگ لغت هوشیار
ماه چهر. یا شکار ماهرخ. عده ای آهسته و مخفیانه خود را بشکار - که در حال خفتن است - میرسانند و آنرا صید میکنند. این نوع شکار را دزد کشی هم مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر رخ
تصویر مهر رخ
دارنده چهره ای چون آفتاب تابان: (آمد ازو در وجود کودک فرخنده ای سرو قد گلعذار مهر رخ و مه لقا) (هاتف. چا 2 وحیدص 108)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر کن
تصویر مهر کن
کسی که مهر و نگین کند حکاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهربخت
تصویر مهربخت
نجاتداده مهر، آزاد کرده مهر
فرهنگ لغت هوشیار
خرنده جواهر، نوازنده شاعر و سخنور: جهانی بگوهر بر انباشتم که چون شاه گوهر خری داشتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
((مُ رَ خَّ))
کوتاه شده، کلمه ای که دنباله آن بریده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
کوتاه شده، دم بریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوست مار
فرهنگ گویش مازندرانی
کمند، کمندی که جهت مهار گاوهای نیمه وحشی مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی کوچک درگردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی